دلواپسی های من در آستانه مادر شدن
چیزی تا تولدت نمونده 10روز شایدم20روز.نمیدونم خوشحالم یا ناراحت ولی گاهی ته دلم خالی میشه مخصوصاً موقعی که داری وول میخوری.چند روز پیش که سکسکه میکردی با خودم میگفتم بیای بیرون .وقتی گریه کنی میتونم آرومت کنم؟ یا بفهمم دردت چیه؟ نکنه نتونم خوب تربیتت کنم ؟همه دوستان واطرافیانم میگن تو مادر موفقی میشی.نمیدونم چرا چنین فکری میکنن؟ البته این حالت خیلی کم برام پیش میاد.بیشتر اوقات هیجان زدم اونقدر که وقتی برای اولین بار متوجه سکسکه زدنت شدم به بابایی زنگ زدم.خیلی ذوق زده بودم واون متعجب از این ذوق زدگی.البته حق داره توکه تو چیکم اون نیستی!که بفهمه حالمو.
بگذریم دسته گل مامان، احساس میکنم دختر خیلی خوب ومهربونی هستی. خیلی دوس داشتم میتونستم بیشتر از این برات وقت بذارم ولی بیشتر اوقات خستم.سرکار رفتن وکارهای خونه خیلی خستم میکنه ولی تو خیلی خوب بودی وبا من خیلی کنار اومدی.بیشتر مامانا ماه آخرشون آرزوی خیلی چیزابدلشون میمونه ولی من خداروشکر مشکل لاینحلی برام پیش نیومده .فدای حرکتای آرومت بشم. قربون سکسکه هات.
دوست داشتم یه عالمه قصه وشعر قشنگ حفظ کنم تا بتونم وقتی بدنیا اومدی برات بخونم از همینجا از کسانیکه این مطلب رو میخونن درخواست میکنم اگه شعرا وقصه های کودکانه قشنگ سراغ دارن به من معرفی کنن. کاشکی میتونستی از الان بامن حرف بزنی من مامان پرحرفیم گفته باشم.
یادم باشه قبل بیمارستان وصیتمو رو بنویسم.آدمیزاده دیگه.اما یه چیزیو دوس دارم بدونی که خیلی دوست دارم.میتونم بگم تاحالا کسیو اینقد دوس نداشتم وعاشقش نبودم. دوست ندارم تحت هیچ شرایطی ناراحت بشم که مبادا توناراحت بشی.تا حالا اینقد به فکر خودم نبودم. دختر گلم دوس دارم یه دختر متین وباوقار وبا ایمان بشی.به دلم افتاده تویک فرشته زمینی خواهی شد.هرچند من تودوران بارداریم زیاد رعایت نکردم ولی طینت تو وذات توپاک وبی آلایشه.از خدا میخام همونطور که تاحالایاروهمراه من بوده یارو یاور توهم باشه.بدون که ما غیر ازخدا هیچکیو نداریم والبته اوبهترین یارهمه ماست.
زیبای من تو هم ،برای بابایی ومامانی دعا کن که در کنار هم به سعادت ابدی وحقیقی برسن وعاقبت بخیر بشن.